مردي جعبه اي پر از مواد غذايي وسكه وطلارا به خانه ي زني با چندين بچه برد.زن خانه وقتي غذا و پول را ديد شروع كرد به بد گويي از همسرش وگفت:اي كاش همه مثل شما اهل معرفت و جوان مردي بودند .شوهرمن اهنگري بودكه ازروي بي عقلي دست راست ونصف صورتش را در يك حادثه در كارگاه اهنگري ازدست داد ومدتي در خانه ماند چندين بار براي برگشت به كارش با او صحبت كردم اما او ناتوان بودواو مي گفت كه ميخواهد سراغ كار ديگري برود من هم كه ديدم او به درد ما نميخورد برادرانم را صدا زدم وبا كمك انها او را از خانه بيرون انداختيم تا لااقل خرج اضافي اورا تحمل نكنيم.بارفتن او بقيه هم وقتي فهميدند وضع ما خراب است ازما فاصله گرفتندوامروز كه شما اين بسته غذا وپول را برايمان اورديدما به شدت به انها نياز داشتيم اي كاش همه انسانها مثل شما جوانمرد واهل معرفت بودندمرد تبسمي كردوگفت:حقيقتش اين بسته هاوپول را من تهيه نكرده ام.يك فروشنده دوره گرد كه دست راستونصف صورتش سوخته بود امروز صبح به مدرسه ما امد واز من خواست كه انهارا به شما بدهم وببينم كه حال شما خوب است يا نه؟
:: موضوعات مرتبط:
داستان(14) ,
,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1